|
سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 10:30 :: نويسنده : الی
ما یه معلم داشیم خیییییییییییلی مهربون و باحال بود بنده ی خدا همش میگف درسای دیگه ی شما زیاده من ازتون امتحان نمیگیرم که بیشتر از این بهتون فشار نیاد یه بار بعد قرنی میخواس از چندتا درس امتحان بگیره ماهم با برو بچ رفتیم کتابخونه(بععععله یه شاگردای درس خونی بودیم ما) بعد رفتیم کتابخونه شروع کردیم به درسخوندن یه درس خوندیمو رفتیم درس بعدی بعد من دیدم خداااایا یه مطلبو نمیفهمم سخته دیدم بچه هاهم مثل خودمن یه فکر شومی به ذهنمون رسید گوشیمو برداشتم و به معلممون اس دادم که خانوووووووووووووم ترو خدا از ماامتحان نگیرید (ما شماره اکثر معلمامون ومدیرمونو داشتیم و رابطمون خوب بود) خلاصه معلممونم جواب داد باشه دختر گلم به دوستاتم سلام برسون ما که این شنیدیم ذوق مرگ شدیم و خوشحال از اینکه عملیات با موفقیت به پایان رسید کتابخونه رو با شادمانی به سمت خونه ترک کردیم از این کنسل کردانای امتحانا ما زیاد داشتیم زییییییییییییییاد معلم عزیزم ممنون که به ما اعتماد کردی و ماهم از اعتمادت هیچ وقت سوء استفاده نکردیم
نظرات شما عزیزان: عباسم دیگ....همون زهرام...
ساعت12:36---3 ارديبهشت 1392
نخیر سوءاستفاده نکردیم ...پرووو ها...هرچیو ک نبایدهرجاگفت....
پاسخ:آرررررررررره منم ک گفتم سوءاستفاده نکردیم!!!!!
اره جانه عمه جانت!
تو این 4ساله دبیرستان مگه ما کاری جز سواستفاده از معلممام داشتیم قشنگم؟پاسخ:اهان راست میگی ایول مرسی از خاطرت که گفته بودی قشنگم
|